بعد از ظهر بود . همه ناهار خورده بودند و می خواستند بخوابند. به سرم زد برم شکلات بهشتی تلخ بخورم. آرام طوری که کسی متوجه من نشود درب یخچال را باز کردم . دستم به سوی نایلن شکلات ها دراز شد . یکی بر داشتم . پوستش را کندم و در دهانم گذاشتم. امممممممم . عجب طعمی چه عطری !!!!!!!!!!! بوی شکلات اشپزخانه رو برداشت. احساس می کردم در بهشت جای دارم اونقدر که خوشمزه و خوشبو بود . سریع اشغالش را انداختم دور و به اتاق برگشتم . وای نه بازم مشق و تکلیف.نشستم و با حواس جمع تکالیف رو انجام دادم . حوصله ام سر رفت می خواستم بازم برم شکلات بخورم اما ممکن بود بهم مشکوک بشن نرفتم و نشستم مشغول به نقاشی اون قدر حواسم به نقاشی جمع بود که یادم رفت سریال مورد علاقه ام رو ببینم ........... .
تاریخ : پنج شنبه 99/8/8 | 8:59 عصر | نویسنده : مهسا بانو | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.