روزی روزگاری بود . در یک دهکده ی زیبا خواهر و برادری به نام های آلیس و ادوارد با پدر و مادرشان زندگی می کردند. آلیس و اردوارد دو قلو بودندیعنی هر دو توی یک روز به دنیا آمده بودند. انها فقیر بودند و از مال دنیا فقط یک گوسفند داشتند که با شیر و پشم ان در آمد داشتن و به سختی زندگی خود را میگذراندند. مادر آن ها باپشم گوسفد بافتنی می بافت و به ادوارد می داد تابه بازار ببرد وبفروشد . آلیس هر روز به بازار می رفت و شیر هارا می فروخت . روز تولد دوقلو ها شد و مادر و پدر به قکر این بودند با پس انداز های خود چه کادویی برای فرزندانشا ن بخرند . مادر گفت : می خواهی برایشان جوراب و پیراهن و شلوار کلاه و دستکش ببافم ؟ پدر گفت : یعنی انقدر دستت تند است که می توانی این همه چیز را تند ببافی؟ مادر: بله من خیلی وقت توی این کارم و خیلی هم حرفه ای هستم نگران نباش . من هم با پس انداز خودم برای ادوارد توپ فوتبال و برای آلیس عروسکی زیبا می خرم . مادر: این عالیه منم بعد از بافتنی کیک می پزم . پدر :این جشن تولد عالی می شه خب حالا همه بریم سر کار خودمون. مادر برای آلیس و ادوارد بافتنی ها را بافت و و در یک جای امن پنهان کرد . و رفت تا کیک را بپزد . پدر هم برای ادوارد توپی زیبا انتخاب کرد و برای آلیس عروسکی زیبا خرید وبه خانه برگشت و همان جایی که مادر آن ها را پنخهان کرده بود گذاشت . از آن طرف ادوارد کارش تمام شد و داشت زمین را برای شخم زدن اماده می کرد که همان موقع آلیس امد و گفت : سلام داداش خوبی ؟ خسته نباشی بینم چی کار می کنی ؟ و بوسه ای بر صورت برادرش زد . ادوارد جا خورد. اولین باری بود که می دید آلیس به او اینقدر محبت می کند . همان طور که گونه های ادوارد گل انداخته بوذ جواب آلیس را داد و گفت : سلام ابجی عزیزم ممنون من خوبم خودت خوبی ؟داشتم زمین را شخم میزدم که دیدم این خاکش مناسب است گفتم چاله بکنم . یک دفعه آلیس چشمش به یک صندوقچه افتاد و گفت : اون چیه داداش ؟ ادوارد هم نگاهی انداخت و گفت : نمی دونم آبجی عزیزم موافقی یه نگاهی بهش بندازیم و از زیر خاک درش بیاوریم ؟ آلیس :بله داداش موافقم . و دوقلو ها با کمکم هم صندوقچه را از زیر خاک در آوردند و درش رو باز کردند و دیدیند که وای توی صندوقچه کادو های زیبا عروسک توپ فوتبال هست . ان دو هم زمان با خودشون گفتند وای جونمی جون !!!! . و مامان و بابا رو صدا کردند و آن هارو به سر زمین اوردند. پدر و مادر با خوشحالی گفتند : چقدر عالی آفرین به شما ها بچه های باهوش و کنجکاو خودم بالا خره پیداش کردین تولدتون مبارک . بیاین داخل دست و روتون رو بشویید براتون کیک خوش مزه پختم . و دوقلو هام رفتند خانه و دست و صورتشان رو شستند و کادو ها رو باز کردن و کلی خوشحال شدند.
.: Weblog Themes By Pichak :.